مادر
مادرم ، بااین زبان الکنم باتوسخن ها گفته ام
مادرم ، ای نازنین رؤیای من
خون دلخوردی برایم تاکه من رعناشوم
دم نیاوردی زهجرروزگار
در ز چشم خودروان می ساختی
خواب به چشم خودحرام می ساختی
تاکه فرزندت بخوابدگرم و نرم
مادرم ، ای گوهرم ، در گرانقدر زمان
حق گویند : زیرپای مادران ، باغ بهشتی ست لاجرم
یادم آید جمله بابای خوب
گفت بامن این سخن :
باش دوستدارمادرت
غافل ز حال او مباش
بس عزیزاست ، تیمارش بدار
یاد باد آن زمان
تو برام هرشب
لای لای می خواندی و ..
افسانه می گفتی برام
مادرم ، ای یارغمخوار دلم
دیدمت دیشب تورا درخواب خود
اشک گرمت همچو باران برسر و رویم چکید
چشم خودرامن نهادم در رهت
گفتمی ای وای برتو ای پسر
مرگ شیرین را طلب کن
خوان پر نعمت رها کن
آن نسیم روح پرور را صدا کن
تا دمی سر بگذاری در برش
چشم در چشم ترش
بازبان بی زبانی ، لب گشائی:
مادرم ، ای یاور روز و شبم
من برم یا که بمانم دربرت
مغفرت بهر رضا ، تویاورم
از رب طلب کن ....نازنینم ، ..مادرم
رضا( مسافر)
دی 1381
نظرات شما عزیزان:
|